تولد شش سالگی
سلام به دختر نازم : یه بعدازظهر که داشتیم با هم حرف میزدیم تو گفتی مامان من تصمیم خودم را گرفتم دوتا بچه خوبه بیارم گفتم آره گفتی فامیل دخترم مثل فامیلی خودم باشه وفامیلی پسرم فامیلی باباش را داشته باشه منم خندیم گفتم خب باباش را میخوای از کجا پیدا کنی خیلی جدی بگرشتی گفتی روی دیوار خیابون کاغذ میچسبونیم که طرف مهربون باشه خوش تیپ باشه ورزشکار هم باشه. تعطیلات خرداد ماه یک هفته رفتیم رشت که دیداری تازه کنیم یه روز خاله فرانک گفت راستی ملیسا اسم بچه هات همون ایزابلا ودیارمو بود که برگشتی گفتی خاله مگه اسم دیرمو سخته که درست تلفظ نمیکنی خاله فرانک توی اون تعطیلات هم جنسیت بچه خاله فایزه مشخص شد همونی که خودتت همش میگف...